سایه های عدالت: خلاصه ای از فصل اول سریال دردویل
عدالت در تاریکی
شهر نیویورک، شبهای بیپایان، خیابانهایی که زیر نورهای محو چراغها، چهرهی واقعی خود را پنهان میکنند. در محلهی هلز کیچن، جایی که مرز بین قانون و بیقانونی محو شده، مردی بدون ترس برخاسته است. مردی که اگرچه چشمانش دنیای اطراف را نمیبیند، اما حقیقت را بیش از هر کس دیگری درک میکند. مت مرداک، وکیلی نابینا که روزها در دادگاه برای عدالت میجنگد و شبها با نقابی سیاه، در تاریکی قدم میگذارد تا آنچه قانون از انجامش عاجز است، با مشتهایش به سرانجام برساند.
دردویل، یکی از محبوبترین شخصیتهای دنیای مارول، در سال ۲۰۱۵ با سریالی اختصاصی که توسط نتفلیکس تولید شد، جان تازهای گرفت. این سریال که توسط درو گادرد ساخته شده، در ۳ فصل و مجموعاً ۳۹ قسمت پخش شد و خیلی زود جای خود را در میان بهترین اقتباسهای ابرقهرمانی باز کرد. فصل اول این مجموعه شامل ۱۳ قسمت است که هرکدام داستانی منسجم و پرکشش دارند و ما را با مسیری که مت مرداک برای تبدیل شدن به قهرمان بیباک هلز کیچن طی میکند، همراه میسازند.
در این مقاله، قصد داریم فصل اول دردویل را بهطور کامل بررسی کنیم. هر قسمت را بهصورت جداگانه مرور خواهیم کرد و با نگاهی عمیقتر به داستان، شخصیتها و تمهای محوری آن، تصویر روشنتری از این سریال را ارائه خواهیم داد. اگر این مجموعه را تماشا نکردهاید، این مقاله میتواند راهنمای خوبی برایتان باشد و اگر قبلاً آن را دیدهاید، فرصتی است تا بار دیگر، جزئیات داستان را بهیاد بیاورید.
قسمت اول: (Into the Ring)
محلهی هلز کیچن، جایی که عدالت بیشتر یک رؤیاست تا یک واقعیت. مت مرداک، پسری که در کودکی بر اثر یک حادثه نابینا شده اما در عوض حواس دیگرش به شکلی فراانسانی تقویت شدهاند، به همراه دوست نزدیکش فاگی نلسون، یک دفتر وکالت کوچک را افتتاح میکند. اولین پروندهی آنها دفاع از کارن پیج است، زنی که متهم به قتل شده اما خود را بیگناه میداند.
مت که میفهمد کارن در خطر است، شبانه و با لباسی سیاه، وارد عمل میشود. او با مهارتهای رزمی و تواناییهای حسی خارقالعادهاش، خلافکارانی را که قصد کشتن کارن را دارند، شکست میدهد. در همین حال، در تاریکی شهر، نام ویلسون فیسک بهعنوان مردی که کنترل دنیای جنایتکاران را در دست دارد، زمزمه میشود.
مت که میفهمد کارن در خطر است، شبانه و با لباسی سیاه، وارد عمل میشود. او با مهارتهای رزمی و تواناییهای حسی خارقالعادهاش، خلافکارانی را که قصد کشتن کارن را دارند، شکست میدهد. در همین حال، در تاریکی شهر، نام ویلسون فیسک بهعنوان مردی که کنترل دنیای جنایتکاران را در دست دارد، زمزمه میشود.
این قسمت، سنگبنای داستان است. در حالی که مت مرداک در تلاش است تا بهعنوان یک وکیل به عدالت خدمت کند، در شبها متوجه میشود که قانون، آنطور که باید، کارساز نیست. بنابراین، او تصمیم میگیرد فراتر از قانون عمل کند.
قسمت دوم: (Cut Man)
مت بعد از درگیری با گروهی از قاچاقچیان، بهشدت مجروح میشود. کلیر تمپل، پرستاری که بهطور اتفاقی او را پیدا میکند، جانش را نجات میدهد و با وجود ترس از خطراتی که ممکن است برایش پیش بیاید، به مراقبت از او ادامه میدهد. در همین حین، هلز کیچن زیر سایهی ترس فرو میرود، چرا که فیسک مهرههای خود را یکییکی جابهجا میکند.
از سوی دیگر، کارن پیج به دنبال پرده برداشتن از رازهایی است که پشت اتهام او پنهان شدهاند. او همراه بن اوریک، روزنامهنگاری سرسخت، تحقیقاتش را آغاز میکند و به سرنخهایی دربارهی فعالیتهای فیسک میرسد.
این قسمت علاوه بر معرفی کلیر تمپل، یکی از بهترین سکانسهای اکشن فصل را دارد: سکانس معروف نبرد راهرو، جایی که دردویل در یک راهروی تنگ، بهتنهایی با گروهی از خلافکاران درگیر میشود تا کودکی را که دزدیدهاند، نجات دهد. نبردی که نشان میدهد این قهرمان، چیزی فراتر از یک جنگجوی معمولی است.
قسمت سوم: (Rabbit in a Snowstorm)
فیسک که حالا حضورش در نیویورک بهعنوان یک قدرت واقعی احساس میشود، سعی دارد چهرهای قابلقبول از خود ارائه دهد. اما در پشت پرده، او در حال حذف مخالفانش است. در همین حال، مت و فاگی پروندهی جدیدی را قبول میکنند که مربوط به یک قاتل حرفهای است که با نفوذ فیسک، از اتهامات خود تبرئه شده است.
در این قسمت، نقطه ضعف سیستم قضایی نیویورک و نفوذ بیحد و مرز فیسک به تصویر کشیده میشود. مت درمییابد که مبارزهی او نهتنها در خیابانها، بلکه در دادگاهها نیز جریان دارد. این قسمت، زمینهساز درگیری عمیقتر میان دردویل و فیسک در آینده میشود.
قسمت چهارم: (In the Blood)
برای اولین بار، ویلسون فیسک بهطور رسمی وارد داستان میشود. او با ونسا ماریانا، زنی که صاحب یک گالری هنری است، آشنا میشود و این رابطه، جنبهی جدیدی از شخصیت فیسک را به نمایش میگذارد.
در سوی دیگر، گروهی از جنایتکاران روس که برای فیسک کار میکنند، از افزایش تهدید دردویل به خشم آمدهاند و تصمیم میگیرند با به دام انداختن او، یکبار برای همیشه خلاصش کنند. اما مت که حالا مصممتر از همیشه شده، نقشهی آنها را نقش بر آب میکند.
این قسمت، اولین رویارویی جدی بین دردویل و نیروهای فیسک را رقم میزند و نشان میدهد که دشمن اصلی او، فقط یک جنایتکار معمولی نیست، بلکه مغز متفکری است که حاضر است برای رسیدن به قدرت، هر مانعی را از سر راه بردارد.
قسمت پنجم: (World on Fire)
ویلسون فیسک دیگر در سایهها پنهان نیست؛ او آشکارا قدرتنمایی میکند و نقشههایش برای سلطه بر هلز کیچن را پیش میبرد. در همین حال، مت مرداک در نقش دردویل به دنبال راهی است تا این امپراتوری جنایت را متوقف کند، اما فیسک همیشه یک قدم جلوتر از او به نظر میرسد.
در این قسمت، مت و کارن پیج هرکدام از مسیرهای خود، بیشتر به حقیقت نزدیک میشوند. مت، از طریق مهارتهایش، متوجه میشود که فیسک نهتنها پلیس و مقامات را در اختیار دارد، بلکه بهطور نظاممند در حال حذف رقباست. در همین حال، کارن همراه بن اوریک، اطلاعات بیشتری دربارهی معاملات مشکوک فیسک به دست میآورد، اما هرچه جلوتر میروند، خطر بیشتری تهدیدشان میکند.
یکی از نقاط برجستهی این قسمت، نمایش دید مت مرداک است. برخلاف تصور عام، او جهان را تاریک نمیبیند، بلکه درکی خاص از محیط پیرامونش دارد که مثل یک جهان پوشیده از آتش، تمام جزئیات را به او نشان میدهد. این صحنه، تصویری بینظیر از تواناییهای مت ارائه میدهد و نشان میدهد که او چطور در تاریکی، دشمنانش را ردیابی میکند.
قسمت ششم: (Condemned)
تقابل میان دردویل و فیسک به اوج خود میرسد. بعد از اتفاقات قسمت قبل، مت موفق میشود یکی از عوامل اصلی فیسک را دستگیر کند، اما به زودی درمییابد که حتی این پیروزی هم در حقیقت بخشی از نقشهی بزرگتر دشمنش است.
فیسک که حالا بر تمام منابع قدرت در نیویورک مسلط شده، نقشهای پیچیده طراحی میکند: او ترتیب یک انفجار بزرگ را در یکی از ساختمانهای هلز کیچن میدهد و سپس با استفاده از رسانهها، دردویل را مقصر جلوه میدهد. حالا مت نهتنها باید با دشمنانش بجنگد، بلکه پلیس و حتی مردم شهر نیز او را یک تهدید میدانند.
این قسمت یکی از نقاط کلیدی فصل است، زیرا نشان میدهد که ویلسون فیسک فقط یک تبهکار قوی نیست، بلکه یک نابغهی استراتژی است که میداند چطور از افکار عمومی به نفع خود استفاده کند. مت، برای اولین بار، خود را بهعنوان مردی میبیند که شاید دیگر نتواند پیروز شود.
قسمت هفتم: (Stick)
در این قسمت، گذشتهی مت مرداک بیش از پیش آشکار میشود. استاد قدیمیاش، استیک، که او را در دوران کودکی آموزش داده، دوباره به زندگیاش بازمیگردد. استیک یکی از مرموزترین و بیرحمترین شخصیتهای این سریال است، مردی که به مت یاد داد چگونه بدون وابستگی به چشمهایش، به یک جنگجو تبدیل شود.
مت درمییابد که استیک به نیویورک بازگشته تا جلوی خطری بزرگتر از فیسک را بگیرد. او از سازمانی به نام دست (The Hand) سخن میگوید، یک فرقهی باستانی و مرموز که در حال آماده شدن برای حرکتی بزرگ در شهر است. اما مت هنوز کاملاً متوجه ابعاد این تهدید نیست و همچنان خود را درگیر جنگ با فیسک میبیند.
رابطهی مت و استیک در این قسمت بهشدت پیچیده است. استیک معتقد است که مت باید احساساتش را کنار بگذارد و کاملاً به یک ماشین جنگی تبدیل شود، اما مت هنوز به ایدهی عدالت و انسانیت باور دارد. این تقابل، از نقاط دراماتیک مهم این قسمت است و شخصیت مت را عمیقتر از قبل نشان میدهد.
قسمت هشتم: (Shadows in the Glass)
این قسمت بهطور ویژه روی ویلسون فیسک تمرکز دارد و گذشتهی او را برای اولین بار نشان میدهد. از دوران کودکیاش، که تحت تسلط پدری ظالم و بیرحم بزرگ شد، تا زمانی که تصمیم گرفت دنیای خودش را بسازد.
ما میبینیم که فیسک برخلاف بسیاری از شرورهای معمولی، بهشدت باور دارد که کارش درست است. او نیویورک را شهری پوسیده و فاسد میبیند که برای نجاتش، باید از روشهای افراطی استفاده کرد.
در همین حال، دردویل و متحدانش سعی میکنند راهی پیدا کنند تا از لحاظ قانونی فیسک را به دام بیندازند. اما کار آسانی نیست؛ قدرت و نفوذ فیسک آنقدر گسترده شده که انگار او از هر حملهای در امان است.
قسمت نهم: (Speak of the Devil)
مت مرداک متوجه میشود که روشهای او برای مقابله با فیسک جواب نمیدهد. او بارها و بارها تلاش کرده تا از طریق قانون یا عدالت خیابانی، این تبهکار را متوقف کند، اما هیچکدام کافی نبودهاند. اینجاست که مت شروع به فکر کردن دربارهی یک تصمیم خطرناک میکند: آیا باید فیسک را بکشد؟
در همین زمان، نابودگر بیرحم فیسک، نوبو وارد میدان میشود. نوبو، عضوی از سازمان دست است و در یکی از خشنترین نبردهای این فصل، مت را تا مرز مرگ پیش میبرد. این مبارزه از لحاظ فیزیکی و روانی، سنگینترین مبارزهای است که مت تا به حال تجربه کرده است.
در نهایت، با اینکه مت جان سالم به در میبرد، اما این شکست نشان میدهد که دشمنانش از آنچه فکر میکرد، قدرتمندتر هستند.
قسمت دهم: (Nelson v. Murdock)
یک حقیقت میتواند تمام روابط گذشته را از بین ببرد. فاگی نلسون پس از سالها همکاری با مت مرداک، سرانجام پی میبرد که دوست و شریک کاریاش همان دردویل است. این افشاگری مانند ضربهای سنگین، پایههای اعتماد میان آنها را متزلزل میکند. فاگی که همیشه مت را مانند برادر خود میدانست، حالا با چهرهای جدید از او روبهرو شده است—یک مرد دو زندگی، یک وکیل روز و یک جنگجوی شب.
در این قسمت، تنش میان مت و فاگی به اوج میرسد. فاگی احساس میکند که مت، سالها او را فریب داده و زندگی دوگانهاش را پنهان کرده است. اما برای مت، این مسئله چیزی فراتر از پنهانکاری بوده؛ او معتقد است که تنها از این طریق توانسته دنیا را به جایی بهتر تبدیل کند. در میان این درگیریهای احساسی، بازتابهایی از گذشتهی مشترک آنها به تصویر کشیده میشود و نشان میدهد که این دو از کجا شروع کردهاند و حالا چگونه به نقطهی جدایی رسیدهاند.
در همین حال، کارن پیج همچنان در جستجوی حقیقت دربارهی ویلسون فیسک است. او همراه با بن اوریک، اطلاعات تازهای از گذشتهی تاریک فیسک کشف میکند که میتواند آیندهی او را نابود کند. اما با هر قدمی که کارن به جلو برمیدارد، سایهی خطر نیز بیشتر از قبل او را تهدید میکند.
قسمت یازدهم: (The Path of the Righteous)
در این قسمت، کارن پیج دست به اقدامی جسورانه میزند. او که حالا بیش از هر زمان دیگری به حقیقت نزدیک شده، سعی میکند با ونسا ماریانا، معشوقهی فیسک، ارتباط برقرار کند. کارن میداند که ونسا نقطهضعف فیسک است و شاید بتواند از این طریق، راهی برای مقابله با او پیدا کند. اما نقشههای کارن، او را در خطری جدی قرار میدهد.
از سوی دیگر، مت مرداک که حالا میداند بدون تجهیزات مناسب نمیتواند در برابر فیسک دوام بیاورد، سراغ ملوین پاتر، یک طراح زره و تجهیزات رزمی، میرود. ملوین که در گذشته برای خلافکاران کار میکرده، با اکراه به مت کمک میکند و برای او لباس جدید دردویل را میسازد—لباسی که نهتنها مقاومتر از لباس قبلی است، بلکه به مت امکان میدهد که موثرتر بجنگد.
در همین حال، فیسک با بحرانی دیگر روبهرو میشود. یکی از جلسات شام او با گروهی از سرمایهگذاران به یک حملهی مسمومیت تبدیل میشود و ونسا نیز قربانی این حمله میشود. فیسک که برای اولین بار احساس درماندگی میکند، تصمیم میگیرد که دیگر هیچ رحمی نشان ندهد و هرکسی را که تهدیدی برای او محسوب شود، از میان بردارد.
قسمت دوازدهم: (The Ones We Leave Behind)
فیسک که بهشدت از حمله به ونسا خشمگین است، تمام منابعش را برای پیدا کردن و نابود کردن دشمنانش به کار میگیرد. در همین حال، مت مرداک، کارن پیج و فاگی نلسون هرکدام در تلاشاند که او را متوقف کنند، اما راهکارهایشان متفاوت است.
کارن همچنان به دنبال جمعآوری مدرک علیه فیسک است و در این مسیر، به یک تصمیم سرنوشتساز میرسد. او با بن اوریک، روزنامهنگاری که مدتهاست در حال تحقیق دربارهی فعالیتهای فیسک است، همکاری میکند. اما درست زمانی که به نظر میرسد آنها اطلاعاتی حیاتی در دست دارند، فیسک بن اوریک را مییابد و او را بیرحمانه به قتل میرساند.
مرگ بن اوریک ضربهای شدید به کارن و مت وارد میکند. آنها حالا میدانند که فیسک از هرگونه تهدیدی بیرحمانه عبور میکند و هیچ مانعی نمیتواند جلوی او را بگیرد. اما این اتفاق، آنها را مصممتر از قبل میکند تا برای آخرین نبرد آماده شوند.
قسمت سیزدهم:(Daredevil)
فصل اول با نبرد نهایی بین دردویل و ویلسون فیسک به اوج خود میرسد. مت، که حالا لباس مخصوص خود را پوشیده و بهطور کامل هویت دردویل را پذیرفته است، تصمیم میگیرد که برای همیشه به سلطهی فیسک بر هلز کیچن پایان دهد.
در همین حال، فیسک که پس از مرگ بن اوریک و حمله به ونسا متوجه خطر واقعی شده، سعی میکند از شهر فرار کند. اما مت، فاگی و کارن با مدارکی که بهدست آوردهاند، پلیس را متقاعد میکنند تا فیسک را دستگیر کند. با این حال، فیسک بهراحتی تسلیم نمیشود و در راه انتقالش، فرار میکند.
این فرار منجر به نبردی حماسی میان دردویل و فیسک میشود. در یکی از نفسگیرترین سکانسهای سریال، مت و فیسک در کوچهای تاریک، با تمام توان مقابل یکدیگر میایستند. فیسک، با قدرت وحشیانهاش، مت را بهشدت زخمی میکند، اما مت که حالا تجربهی بیشتری از مبارزات دارد، با ضرباتی دقیق و سریع، بالاخره فیسک را شکست میدهد.
با این شکست، فیسک دوباره به دست پلیس میافتد و این بار دیگر راه فراری ندارد. هلز کیچن بالاخره از سلطهی او آزاد میشود و مت مرداک، که حالا نام “دردویل” را بهدست آورده، رسماً قهرمان محله میشود.
میراث یک قهرمان
فصل اول دردویل نهتنها یک داستان اکشن و ابرقهرمانی، بلکه یک روایت عمیق از عدالت، فساد و مسئولیت قهرمانان است. مت مرداک از یک وکیل ایدهآلگرا، به جنگجویی بیباک تبدیل میشود که حاضر است برای محافظت از شهرش، فراتر از قانون قدم بگذارد. اما این مسیر، بدون هزینه نیست. او دوستانش را از دست میدهد، زخمهای فیزیکی و روحی زیادی برمیدارد و در نهایت، با سختترین انتخابها روبهرو میشود.
ویلسون فیسک نیز بهعنوان یکی از پیچیدهترین شرورهای دنیای مارول، نشان میدهد که قدرت و جاهطلبی چگونه میتواند انسان را به هیولا تبدیل کند. او که در ابتدا خود را منجی نیویورک میدید، در پایان به دشمن شماره یک شهر تبدیل شد و سقوطش، نتیجهی اشتباهات خودش بود.
فصل اول دردویل، یک شاهکار تلویزیونی در دنیای ابرقهرمانی است. از روایت جذاب و شخصیتپردازی بینقص گرفته تا سکانسهای اکشن واقعگرایانه و موسیقی تاثیرگذار، این سریال توانست نام دردویل را به یکی از محبوبترین شخصیتهای دنیای مارول تبدیل کند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!