وعدهای بزرگ، نتیجهای تأسفبار
زمانی که ساخت فیلمی بر اساس بازی پرطرفدار Minecraft اعلام شد، طرفداران در سراسر دنیا با هیجان و امید زیاد به استقبال این پروژه رفتند. دنیای ماینکرفت که به دلیل آزادی بیپایان، قابلیت ساخت و تخریب و خلاقیتهای بیحد و مرز شناخته شده، قرار بود حالا در قالب یک فیلم سینمایی به دنیای بزرگ سینما قدم بگذارد. با این وجود، نتیجهای که به پردهی نقرهای رسید، چیزی بیشتر از یک نسخه سردرگم و سطحی نبود. فیلم ماینکرفت از همان ابتدا با وعدههای بزرگ خود فریب داد، اما آنچه که در نهایت به نمایش درآمد، ترکیبی آشفته از جلوههای ویژه نیمهکاره، داستانی خستهکننده و شخصیتهایی که نه تنها قابل باور نبودند، بلکه در لحظات بسیاری به کلی بیدلیل به نظر میرسیدند. در ادامه، دقیقتر خواهیم دید که چه اتفاقاتی باعث شد تا این پروژه بزرگ به چنین سقوطی دچار شود.
ظاهر پر زرق و برق، باطنی بیرمق
فیلم با تمام رنگها و حرکتهایش به نظر میرسد که دنیای ماینکرفت را به سینما آورده است؛ انفجارهای پر سروصدا، موجودات مکعبی و تعقیبهای هیجانانگیز. اما نکته اصلی اینجاست که همهی اینها تنها برای جلب توجه اولیه طراحی شدهاند و در نهایت هیچکدام عمق و احساسات لازم را ندارند. در طول فیلم، داستانی که قرار است سفر قهرمانانهی شخصیتها را دنبال کند، بسیار کند و بیجان پیش میرود. حتی زمانی که به صحنههای مهم داستانی میرسیم، میبینیم که فیلم نه تنها قادر به ایجاد احساس هیجان نیست، بلکه مخاطب را به مرور خسته میکند. اگرچه دکور های فیلم تا حدودی خوب اجرا شدهاند، اما آنچه که نیاز بود، یک داستان جذاب و جالبتوجه بود که متأسفانه هرگز محقق نشد.
این ضعف در داستانگویی تنها به ضعف در پیوستگی داستان مربوط نمیشود، بلکه به فقدان عمیق شخصیتها و روابط میان آنها نیز برمیگردد. هیچیک از شخصیتها آنقدر جذاب نیستند که مخاطب با آنها همذاتپنداری کند. به جای اینکه احساس کنیم در یک سفر پرماجرا با شخصیتها همراهیم، بیشتر حس میکنیم که داریم به اجبار وقایع پیشپاافتاده را دنبال میکنیم.
شخصیتهایی که فقط “هستن”
یکی از بزرگترین مشکلات فیلم، شخصیتهای آن هستند. درست است که در دنیای ماینکرفت هیچ محدودیتی برای خلاقیت وجود ندارد، اما در این فیلم، شخصیتها به شدت بیجان و سطحی به نظر میرسند. دیالوگهای بیروح و بازیهای بیاحساس باعث میشود که اکثر شخصیتها برای تماشاگران قابل باور نباشند. جالب اینجاست که حتی حضور چهرههای شناختهشدهای همچون جیسون موموآ نیز نتوانسته بار فیلم را به دوش بکشد و آن را از سقوط نجات دهد. موموآ در نقش خود خوب بازی میکند، اما هیچچیز در داستان یا فیلم نمیتواند عمق و جذابیتی که باید داشته باشد را منتقل کند.
این ضعف در شخصیتپردازی به نوعی در کل فیلم دیده میشود. فیلم نه تنها در ایجاد شخصیتهای جذاب شکست خورده، بلکه در خلق روابط میان آنها نیز به شدت ناتوان است. در نهایت، مخاطب حتی نمیتواند به راحتی درک کند که این شخصیتها برای چه دلیلی در داستان حضور دارند. به نظر میرسد حضورشان صرفاً به این دلیل است که باید کسی در فیلم باشد و زمان فیلم را پر کنند.
جلوههای ویژهای در حد فیلم های ایرج ملکی
در حالی که فیلم از لحاظ تکنیکی به نظر نمیرسد که با کمبود بودجه مواجه باشد، اما نحوه اجرا و پردازش جلوههای ویژه یکی دیگر از نقاط ضعف بزرگ آن است. بهویژه در برخی از صحنهها، بیدقتی در استفاده از تکنیکهای تصویری به وضوح مشاهده میشود. پردههای سبز قابل شناساییاند و انیمیشنها به قدری ناتمام به نظر میرسند که بیشتر شبیه به پروژههایی هستند که استاد ایرج ملکی منتشر میکردند. این سطح از بیدقتی در نهایت باعث میشود که فیلم نه تنها جذابیت بصری خود را از دست بدهد، بلکه برای مخاطب غیرحرفهای نیز به راحتی قابل تشخیص باشد.
در حقیقت، اینگونه جلوههای ویژه ناتمام باعث میشود که فیلم بیش از هر چیزی شبیه به یک پروژه آماتوری به نظر برسد تا یک فیلم سینمایی با استانداردهای حرفهای؛ و این از کمپانی بزرگی همچون برادران وارنر اشتباهی نابخشودنی است. در اینجا، استفاده از تکنولوژیهای به روز و سرمایهگذاری در خلق صحنههای چشمگیر، به نظر میرسد که در اولویت قرار نگرفتهاند. همین موضوع یکی از دلایلی است که تماشاگران پس از دیدن فیلم، احساس میکنند که فقط با یک نسخه سطحی از دنیای ماینکرفت روبرو هستند.
از ماینکرفت فقط اسمش رو داره
در دنیای ماینکرفت، خلاقیت و آزادی عمل حرف اول را میزنند. در این دنیا، هر چیزی ممکن است؛ شما میتوانید بسازید، تخریب کنید، و در دنیای بیپایان آن غرق شوید. اما فیلم ماینکرفت، به جای اینکه این آزادی را به تماشاگران خود منتقل کند، صرفاً از اسم بازی ، کاراکتر ها و ترند های بازی استقاده کرده و داستانی کاملاً معمولی و تکراری را به نمایش میگذارد. این فیلم هیچگونه حس اکتشاف و ماجراجویی که در دل بازی وجود دارد را منتقل نمیکند. در عوض، دنیای ماینکرفت که باید سرشار از زندگی و پویایی باشد، به دنیایی مصنوعی و بیروح تبدیل شده است.
داستان فیلم بیشتر به یک روایت خطی و ساده شبیه است که هیچگونه تنوعی از نظر روند داستانی یا اکتشافات جدید ندارد. مخاطب انتظار دارد که در این فیلم همچون بازی، به دنیای شگفتانگیز و پویای ماینکرفت سفر کند، اما چیزی که به آن دست مییابد، تنها یک دنیای بیحس و حال کلیشه ای است که هیچ ویژگی خاصی بجز ساخت و ساز های جزئی و نمادین ندارد.
طنز نصفهنیمه؛ فقط گاهی، فقط یهکم
طنز یکی از عناصر کلیدی است که میتواند یک فیلم را از یک اثر جدی به چیزی سرگرمکننده و جذاب تبدیل کند. اما در فیلم ماینکرفت، طنز تنها در برخی لحظات به طور محدود و در فاصلههای طولانی ظهور میکند. در حالی که چند صحنهی کمدی در فیلم وجود دارد که حقیقتاً میتوانند تماشاگر را بخندانند، این لحظات بیشتر مانند جزیرههایی در میان دریای سکوت هستند. طنز بهصورت موقتی روشن میشود و بلافاصله پس از آن، دوباره به همان حالت خشک و بیروح باز میگردد.
در نهایت، این ناتوانی در ساخت طنز متناسب و متعادل، باعث میشود که حتی لحظات جالب هم به سرعت فراموش شوند و تاثیرگذاری واقعی خود را از دست بدهند. اگر فیلم در این بخش موفقتر عمل میکرد، میتوانست حتی در میان نقدهای منفی نیز لحظات خوشایندی برای مخاطب فراهم کند.
منتقدان هم رحم نکردند
نقدهای منتشرشده در رسانههای معتبر بهوضوح نشان میدهند که فیلم ماینکرفت نتوانسته حتی حداقل استانداردهای کیفی را رعایت کند. با امتیازهایی که عمدتاً بین ۴۰ تا ۵۰ نوسان دارند، از جمله 47٪ در راتنتومیتوز و 45 در متاکریتیک و 59 در IMDB ، مشخص است که منتقدان نیز از نتیجهی نهایی رضایتی ندارند.
این واکنشهای سرد، بیش از آنکه از شدت انتظارات بالا ناشی شده باشند، گویای ضعفهای بنیادینی در ساختار روایی، شخصیتپردازی و جلوههای بصری هستند. منتقدان بارها اشاره کردهاند که فیلم نه فقط در اقتباس، بلکه در پایهترین اصول سینما هم دچار لغزش است؛ چیزی که برای اثری با اینهمه پشتوانهی مالی و معنوی، یک شکست آشکار بهحساب میآید.
آیا فروش خوب به معنای موفقیت است؟ قطعاً نه
آمار فروش فیلم در هفتهی اول، که از مرز ۳۰۰ میلیون دلار عبور کرد، در نگاه اول یک پیروزی اقتصادی بهنظر میرسد. اما این عدد، بیش از آنکه نشانهای از موفقیت باشد، بازتابی از کنجکاوی و انتظار مخاطبانی است که صرفاً به خاطر نام «ماینکرفت» به سالنها رفتند.
موفقیت واقعی زمانی اتفاق میافتد که تماشاگر نهتنها راضی باشد، بلکه فیلم را به دیگران نیز توصیه کند. در حالیکه در اینجا، حس فریبخوردگی پس از تماشا کاملاً مشهود است. تبلیغات گسترده و برند قدرتمند، شاید بتوانند فروش اولیه را تضمین کنند، اما اعتبار یک اثر سینمایی با تجربهی مخاطب ساخته میشود، نه با اعداد ابتدایی گیشه.
تنها نقطهی روشن؟ بازیگر نقش استیو
در میان همهی ضعفهای آشکار فیلم، شاید بتوان از جک بلک بهعنوان تنها نقطهی مثبت یاد کرد. او، در شرایطی که شخصیتپردازی ناقص و دیالوگها سطحی هستند، موفق شده تا حدی روح به نقش خود ببخشد و مخاطب را با خود همراه کند. بازیگری که اکثر سکانس های جذاب و کمدی فیلم، به گونه ای مدیون او و بازی فوق العاده او است.
با این حال، یک بازی خوب هرگز نمیتواند جای خالی یک فیلمنامهی محکم یا کارگردانی دقیق را پر کند. حضور او تنها باعث میشود فیلم اندکی تحملپذیرتر شود؛ مثل یک لایه خامه روی یک کیک سوخته، اما نمیتواند آن را از سقوط نجات دهد. در نهایت، این تلاش تحسینبرانگیز نیز در میان آشفتگی کلی اثر گم میشود.
پیکسلهایی که به خاک رفتند
در پایان، فیلم ماینکرفت چیزی جز یک یادآوری تلخ از ناکامیهای اقتباسهای سینمایی از بازیها نیست. این فیلم، نه تنها قادر به انتقال فضای جذاب و آزاد بازی به سینما بود، بلکه دنیای ماینکرفت را به چیزی مصنوعی و بیروح تبدیل کرد که حتی طرفداران بازی هم از آن ناامید میشوند. این پروژه بزرگ، بدون احترام به ویژگیهای خاص بازی، تنها یک یادآوری از این است که اقتباسهای سینمایی بدون درک صحیح از منبع اصلی میتوانند حتی محبوبترین دنیای بازیها را نابود کنند.
اگر فیلمسازان به جای توجه به جلوههای ویژه بیارزش و شخصیتهای بیروح، به روح اصلی بازی میپرداختند، میتوانستند تجربهای واقعاً ماندگار بسازند. اما در این حالت، تنها چیزی که باقی میماند، یک فیلم پر از وعدههای بزرگ و تحویل بیکیفیت است که نه تنها از خود چیزی به جا نمیگذارد، بلکه باعث فراموشی دنیای ماینکرفت در ذهن تماشاگران خواهد شد.